جدول جو
جدول جو

معنی معمور داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

معمور داشتن(شَ شُ دَ)
آباد کردن. در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن. از خرابی و ویرانی به دور داشتن:
سوداش دیده را پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
عمل کردن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو هََ رَ تَ)
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن:
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است.
رودکی.
چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226).
با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور.
ناصرخسرو.
ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست
این بیخردیها همه معذور همی دار.
سنائی.
عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه).
مرا نه درخور ایام همتی است بلند
همی به پرده دریدن نداردم معذور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را.
(گلستان).
من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گل است.
سعدی.
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارد چو ببیند به عنایت.
سعدی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
انجام دادن عمل کردن اجرا کردن: (و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 198)، متداول کردن رایج ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پوزش پذیرفتن، بر کنار کردن عذر کسی را پذیرفتن، کسی را از کاری معاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویچنیدن شناساندن آشکار کردن آگاهاندن شناساندن، آشکار کردن، دانسته بودن: و هر یک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند بعرض رسانیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمور ساختن
تصویر معمور ساختن
فرا خونیدن، آباد کردن، فراخ کردن، آباد کردن، آبادان ساختن: (... و مملکتها معمور سازند) (ظفر نامه یزدی. چا. امیر کبیر 368: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
گزارش دادن به آگاهی رساندن بعرض رسانیدن: بنظر رسانیدن (از طرف کوچکتر ببزرگتر گفته یا نوشته شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
مورد توجه قرار دادن ملحوظ داشتن: (از آن لبهای نو خط میتوان دل بر گرفت اما دل مجروح ما حق نمک منظور میدارد) (صائب. نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
((~. تَ))
به کار بستن، انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
انجام دادن، اجرا کردن، متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن
متضاد: از رواج انداختن، نارایج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معاف کردن، معذور کردن، عذر پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
يعني
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
Mean
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
signifier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
significar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
의미하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
মানে হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
مطلب ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
หมายถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
意味する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
משמעות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
berarti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
anlamına gelmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
bedeuten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
अर्थ रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
significare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
significar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
betekenen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
означати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
znaczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منظور داشتن
تصویر منظور داشتن
означать
دیکشنری فارسی به روسی